جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

یک رب مانده

 

        

 

 

پنج وبلاگ نویس عزیز گرد هم آمده و وبلاگی گروهی مهیا کرده اند  

هرچند افتخار آشنایی با همه آنها را ندارم  

اما دو تا از نویسندگان این وبلاگ گروهی رفقای جانم هستند  

بهروز و محمد جعفری نژاد بیشتر از اینکه دوست باشند و رفیق ٬ برادران مجازی من هستند  

-

و از این به بعد به همراه سه دوست دیگر در یک رب مانده می نویسند ... 

 

 

جعفری نژاد چقدر قشنگ توصیف کرده این هم قلمی را که : 

(( یک رب مانده )) حکایت آدمهایی است که تنها بودن انتخابشان نیست .   

 

امید که رفقای جوگیریاتی هم در این راه تنهایشان نگذارند ... 

 

 

 

فقط توی مستطیل سبز هنوز مثل انسان نگاهمان می کنند

 

 

 

بیست و یکسال پیش 

تیم فوتبال استقلال برای اولین بار بعد از انقلاب 

در یک رویداد ورزشی برون مرزی شرکت می کرد . 

مسابقات قهرمانی باشگاه های آسیا 

حریف استقلال در این بازی تیم السد قطر بود ... 

نکته جالب بازی این بود که السد از حضور دو بازیکن ایرانی یعنی ابراهیم قاسمپور و مجید نامجو مطلق سود می برد . بازی رفت در منامه قطر با حساب یک - یک به تساوی رسید و استقلال برای راهیابی به مرحله بعدی می بایست حتما السد را در ورزشگاه آزادی شکست می داد . 

 

علی پروین از پرسپولیسی ها خواست که همه به ورزشگاه آزادی بروند و تیم استقلال را تشویق کنند و همینطور هم شد . یکصدهزار تماشاگر سرخابی یکصدا و متحد چنان فریاد شادی و غرور  سر می دادند که ورزشگاه داشت فرو می ریخت .  

بازیکنان تیم السد که به عمرشان چنین جمعیتی ندیده بودند داشتند قالب تهی می کردند . 

بندگان خدا مبال واجب شده بودند از ترس ... 

  

بالاخره ابراهیم قاسمپور و مجید نامجو مطلق در حالیکه پرچم ایران را در دست گرفته بودند وارد زمین شدند و بقیه بازیکنان قطری در حالیکه مثل اسرای عراقی دنباله پرچم را گرفته بودند و با ترس و وحشت برای تماشاگران دست تکان می دادند وارد زمین شدند و بازی را هم باختند .  

صحنه غرور آفرین و لذت بخشی بود ...

 

آن سال استقلال قهرمان آسیا شد . 

 

امروز هم استقلال با یک تیم عربی بازی دارد 

و علی پروین دوباره فراخوان داده برای حمایت پرسپولیسی ها ... 

اما خیلی چیزها عوض شده است .  

نه ایران همان ایران است  

نه مردم همان مردم هستند 

و نه فوتبالیست ها همان فوتبالیست ها

 

فوتبالیست ها که شده اند یک مشت بیزنسمن بی قید  

نه سواد درست و حسابی دارند و نه تربیت و ادب و فرهنگ  

فقط پول دارند 

واگر پول نباشد زیپ گرمکنشان را هم پایین نمی کشند . 

و مردم هم آن مردم قدیم نیستند 

غرور و غیرتمان زیادی زخم شده است این چند سال

یادمان می آید که همین سعودی ها نوروز دو سه سال پیش چطور روبروی دیدگان میلیون ها ایرانی باسن هایشان رو به سمت دوربین گرفتند و رقصیدند یا بحرینی ها وقتی داغ رفتن ایران به جام جهانی را به دلمان گذاشتند چطور با پرچم عربستان شروع به پایکوبی کردند .  

 

و ایران هم دیگر آن ایران سابق نیست . 

کشوری که با وجود تحریم و هزار بدبختی جنگ تحمیلی هنوز ابهت داشت  

هنوز هیبت و قدرت و اقتدار و احترام داشت  

و حالا

نه هیبت  

نه اقتدار 

نه احترام 

و نه قدرت 

هیچ چیز ندارد جز تحریم و هزار بدبختی 

و به میمنت و مبارکی به امید خدا تا چند صباح دیگر  

جنگ تحمیلی ...

 

 

دهانت را می بویند

درد می کنه

چی درد می کنه ؟ 

 

چی نه کجا  

خب کجات درد می کنه ؟ 

 

اینجام 

دلت ؟ 

 

اون دلم نه ... این دلم 

پس دو دلی ؟ 

 

آره دودل هم هستم ولی اذیتم نمی کنه ... الان این دلم درد می کنه 

دلت ؟ نبات داغ بخور ... 

 

اون دلم که نه ... این دلم درد می کنه 

خب نبات داغ بخور یا عرق نعنا

 

احمق ! این دلم ... قلبم درد می کنه 

آها ... برو نوار قلب بگیر 

 

درد اونجوری نه 

چجوری؟ 

 

درد واقعی 

یعنی چی ؟ 

 

یعنی درد فیزیکی نداره  

یعنی شیمیاییه؟ 

 

دیوونه ! درد که نیست یه حسه 

باید قرص زیر زبونی بخوری 

 

الاغ جان ! درد نمی کنه که ... تیر می کشه  

آها ! عاشق شدی 

 

نه بابا ! عشق نیست . عشق که درد نداره 

داره 

 

نه نداره ... عشق  لذت بخشه 

ولی درد داره 

 

آره داره ولی دردش خوبه ... این دردش بده  

بذار نبضت رو بگیرم 

 

مگه دکتری ؟ 

نه ولی بلدم بگیرم 

 

بگیر ... 

نبضت داره می زنه 

 

جدی ؟ 

به خدا بیا ببین ... 

 

آره  

دهنت رو باز کن ... بگو آآآآآآآآآآآ 

 

آآآآآآآآآآآآ 

باید از این به بعد دهنت رو ببندی ... درد دلت زود خوب میشه 

 

اگه دهنم رو ببندم که نمیشه درد دل 

همین که گفتم ... اگه می خوای درد دلت خوب بشه باید دهنت رو ببندی

 

همین ؟ 

آره ... قرص جوشان دوست داری ؟

 

آره 

پس قرص جوشان هم بخور

 

باشه ... مرسی 

خواهش می کنم  

 

 

 

 

شاید امشب آخرین شب باشه

امشب مهمون داریم  

مهمون هایی که برای اولین بار دارن میان خونه ما

نمیدونم چرا مدام یاد شیرزاد می افتم  

اولین و آخرین شبی که میهمان ما بود ... 

 

کاش می شد آدم آخرین ها رو بدونه 

کاش می شد اون شب می دونستیم که آخرین باریه که همدیگر رو می بینیم 

اولین ها رو آدم می دونه ولی آخرین بار رو هیچ وقت نمیشه حدس زد 

مثل آخرین باری که شیرزاد اومد خونه ما 

کاش این آخرین بار دست خودت باشه  

نه دست سرنوشت  

آدم میتونه خودش انتخاب کنه که کسی رو دیگه نبینه یا دعوتش نکنه به مهمونی  

ولی اینکه از ته دل بخوای کسی رو ببینی ولی امکانش نباشه 

خیلی سخته و تلخ 

یادم باشه امشب با همه مهمونهام عکس یادگاری بگیرم .   

-

 

 -

 

به حرمت امشب برای شادی روح همه رفتگان به خصوص شیرزاد عزیز فاتحه بفرستید ...  

 

 

 از هاله عزیز ممنونم بابت معرفی این آهنگ  

  

 

بوی باران

هوا هوای برف است 

برف دوست داشتنی 

فصل زمستان فصل محبوب من است 

باقی فصل ها را هم دوست دارم 

اما زمستان را بیشتر 

حتی بیشتر از بهار و تازگی جهان 

بیشتر از تابستان و گرمی روزهای بلندش 

و بیشتر از پاییز ٬فصل زاده شدنم ... 

 

من روزهایی را که دل آسمان می گیرد دوست دارم 

روزهایی که خورشید استراحت می کند و ابرها جولان می دهند  

شبهای سردی که باید مچاله بشوی زیر پتو 

و صبح با تردید این بیدار شوی که زمین یکدست سفید پوش شده یا نه؟ 

 

فصل زمستان٬ آدم مقهور طبیعت است 

باید خودت را با اوضاع جوی منطبق کنی 

باید تسلیم آسمان و زمین باشی 

باید زود به خانه برگردی  

لباس گرم بپوشی  

با احتیاط رانندگی کنی 

 من این تسلیم بودن انسان به طبیعت را دوست دارم

 

در بالکن را باز کرده ام 

بوی خاک خیس می آید و آخرین نفس های زمستان 

 

خدا کند این آخرین باریدن امسال نباشد ... 

 

توصیه های ایمنی را جدی نگیرید ...

 

 

به نظرت می فهمن ؟ 

فکر نمی کنم ... از کجا می خوان متوجه بشن ؟ 

  

نمیدونم . از این دوربینا که همه چیو ضبط می کنه 

دوربین کجا بود وسط این بیابون ؟ 

  

ماشین چی ؟ اگه کسی شماره پلاک رو برداشته باشه چی ؟ 

هیشکی اونجا نبود خیالت راحت  

 

من خیلی می ترسم محسن ... اگه بگیرنمون چی ؟ بندازنمون زندان ... اعدام کنن؟ 

واسه تصادف کسیو اعدام نمی کنن 

 

اگه فرار کنیم چی ؟ قتل عمده ...  

اگه بگیرن منو می گیرن با تو که کاری ندارن . من پشت فرمون بودم   

 

پیرمرد بیچاره حتما زن و بچه داشته ... امشب چی می کشن بدبختا ؟

اون بدبخت این وقت شب زیر این بارون وسط این بیابون بیخود کرد پرید وسط جاده 

 

مثل اینکه تو اصلا ککتم نمی گزه ها ... وجدان نداری ؟ 

بدبخت من واسه خاطر تو اینکار رو کردم . بیفتم زندان هر روز راه بیفتی دادگا پاسگا خوبه ؟ 

 

محسن ! من می ترسم ... همش قیافه پیرمرده جلوی چشممه 

منم می ترسم ولی میگی چیکار کنم ؟ برم خودمو معرفی کنم ؟ 

 

نه ! ولی کاش می بردیمش بیمارستان ... شاید زنده می موند  

ندیدی از گوشاش داشت خون میومد ؟ ضربه مغزی شده بود  

 

محسن ! شنیدی ؟ از صندوق عقب صدا میاد . فکر کنم زنده شده 

بابا خودم دیدم قلبش نمی زد . نفس نمی کشید  

 

میگم نکنه روحش باشه میخواد ازمون انتقام بگیره 

مگه فیلم ترسناکه ؟ روح کجا بود ؟ 

 

محسن تو رو خدا وایسا یه بار دیگه ببینیم . شاید نمرده باشه  

 

ماشین ایستاد و زن و مرد با ترس در صندوق عقب را باز کردند . پیرمرد زنده بود و داشت نفس  

می کشید . بغلش کردند و او را نشاندند توی ماشین و با سرعت به سمت اولین بیمارستان رفتند . سر پیچ جاده پیچید ولی محسن نتوانست ماشین را بپیچاند . محکم خوردند به گارد ریل کنار جاده و پرت شدند بیرون جاده و محکم خوردند به یک درخت .  

پیرمرد از شیشه جلو به بیرون پرت شد و محسن و زنش که کمربند بسته بودند بیهوش شدند . 

بنزین از باک نشت کرد و رفت زیر اگزوز داغ ماشین و آتش گرفت و در عرض چند ثانیه ماشین منفجر شد .  

خانواده محسن و زنش وقتی برای تحویل گرفتن جنازه ها به بیمارستان رفتند نتوانستند پیرمرد را شناسایی کنند . خود پیرمرد هم وقتی بهوش آمد چیزی به یاد نداشت . 

بعدها که عکسش را توی روزنامه انداختند مشخص شد که آلزایمر دارد . 

 

 

کتاب صوتی ٬ ترکیدن روشنک ٬ دایورتیشن دکتر و پست حمید

۱. 

یکی از دوستان وبلاگی به نام آقا حسام ایده جالبی دارند . ایشان تصمیم گرفته اند تا کتاب شازده کوچولو را بصورت صوتی منتشر نمایند . مشارکت دوستان به این ترتیب است که تشریف می برید اینجا و فایل داستان شازده کوچولو را دانلود می کنید و یکی از صفحات را انتخاب کرده و می خوانید و فایل را برای حسام می فرستید . 

حواستون باشه که صفحه تکراری انتخاب نکنید .  

صفحه هفت هم مال منه  

کسی انتخابش نکنه بی زحمت ...   

 

 

 

۲. 

داشتم فکر می کردن از پارسال تا امسال چقدر دوستان جدید به جمع ما اضافه شده اند و چقدر دوستان عزیز دیگه تو جمع نیستند . مثلا یکی از رفقای شفیق پارسال روشنک بانو بود که رفت حاجی حاجی مکه طوری که نگرانش شدیم . خوشبختانه دیشب این پست را نوشته و خیالمان راحت شد که هنوز زنده است . همین هم کافیه که بدونیم دوستانمون سالم و سرحال هستند حالا هرجایی که میخوان باشن و هرکاری که دوست دارن بکنن ... 

 

 

 

۳.  

حاج آقا دکتر مهدی فسقلی که چند روز پیش تولدشون بود و کلیه پیامهای تبریک و تماس های تلفنی و پیامک های خیل دوستان و طرفدارانشان را دایورت کرده بودند در عنوان بندی آخرین پستشان توضیحاتی ایراد نموده اند که می توانید بروید بخوانید . البته بنده که توجیه نشدم امیدوارم شما قانع بشوید ...  

 

 

 

۴. 

این پست حمید را در عین سادگی کلام و موضوع ٬ خیلی خیلی خیلی دوست دارم .   

 

 

یک پست سه اپیزودی تمام گوشت بدون چربی اضافه

اپیزود اول 

همسایه ای داشتیم که اصالتا آذری بودند . چهار تا دختر داشت که دو تایشان با دوتا خواهر های من دوست بودند . این همسایه ما که اسمش را می گذاریم آقای سین مرد ساده و خوبی بود . 

این بنده خدا یکروز می رود قصابی و گویا اوضاع اقتصادی اش همچین روبراه نبوده است .  

می خواسته یک کیلو گوشت چرخ کرده بخرد ولی رویش نمی شده . 

آن وقت ها مردم معمولا خرید های ماهانه خود را یکجا انجام می دادند . یعنی تمام گوشت مورد نیاز یک ماه را که معمولا چند کیلو چرخ کرده و خورشتی و اینها می شد یکباره می خریدند .   

بنده خدا آقای سین تعریف می کرد که نیم ساعت بیرون مغازه ایستاده بوده تا خلوت بشود و وقتی دارد یک کیلو چرخ کرده می خرد کسی او را نبیند یکوقت آبرو رویزی بشود . 

از بد شانسی آقای سین هر وقت که می رفته توی مغازه یک آشنایی پیدایش می شده و ایشان را از خرید پشیمان می کرده است  . آقای سین می گفت : انقدر ایستادم تا مغازه خلوت شد . من ماندم و یک خانوم سانتال مانتال ( دارم عین آقای سین روایت می کنم ) با هفت قلم آرایش و دک و پز آنچنانی ... خانم سانتال مانتال برگشت و به آقای قصاب گفت : 

۲۵۰ گرم چرخ کرده بدین ... 

 

آقای سین که می بیند خانم فوق الاشاره با آن همه کمالات و جمالات و تیریپ و ظاهر آراسته فقط ۲۵۰ گرم گوشت می خرد پولش را به قصاب نشان می دهد و با افتخار می گوید : 

یک کیلو چرخ کرده هم به من بده آقا  

 

این ماجرا مال زمانی است که گوشت کیلویی چهار- پنج هزار تومان بود .  

 

اپیزود دوم   

دوران سربازی همانطور که بارها خدمتتان عرض کرده ام افسر راهنمایی رانندگی بودم . 

وقتی به چم و خم کار آشنا شدیم دریافتیم که لزومی ندارد تمام روز را توی خیابان یک لنگه پا بایستی و سوت بکشی و فحش بخوری ... 

مغازه ها ... بهترین محل برای استراحت و وقت گذرانی ... 

اینطور شد که چهار راه دانشکده کرج شد پاتوق ما  

با تمام مغازه های آن راسته رفیق شدیم . هم استراحت می کردیم هم جایتان خالی مفت  

می خوردیم . از قنادی  و آبمیوه فروشی گرفته تا ساندویچی و قصابی ... 

قصابی ممد آقا یکی از پاتوق های ما بود . 

اوایل چند دقیقه ای می نشستیم و چای می خوردیم ولی محبت بی اندازه ممد آقا و رفیق بی کلک بودنش انقدر نمک گیرمان کرد که اواخر کلا توی قصابی او بودیم . چایی می خوردیم عصرانه می خوردیم قبض های الکی مان را آنجا آتش می زدیم و غروب های ماه مبارک آنجا دور هم افطار می کردیم و گاهی که خسته بودیم می رفتیم توی مغازه اش می خوابیدیم . 

بهشت بود مغازه ممد آقا . بهشت ... 

این را اگر به گوش خودم نمی شنیدم می گفتم که قصه است ولی خودم شنیدم . یکروز توی مغازه ممد آقا با یکی از دوستان همخدمتی نشسته بودیم پشت یخچال و داشتیم صحبت  

می کردیم که یک خانمی آمد توی مغازه و گفت : که گوشت کیلو چند ؟ و ممد آقا قیمت را گفت و خانم مربوطه هم گفت : من پول ندارم . میشه گوشت در برابر گوشت ؟ 

و ممد آقا هم که انصافا مرد پاک و درستی بود یک کیلو چرخ کرده کشید و داد دست زن و گفت : برو هر وقت پولش را داشتی بیار ! 

 

 

اپیزود سوم : 

نزدیک خانه ما یک قصابی بزرگ هست به نام بوفالو  

قصابی که چه عرض کنم سوپر گوشت عنوان درست تری است . 

یک مغازه بزرگ با یخچالهای پر از مواد پروتئینی  

انواع میگو و جوجه و همبرگر و ماهی و خرچنگ و شنیسل و گوشت و مرغ و جگر و کله و پاچه

آدم دوست دارد هی توی مغازه چرخ بزند و یخچال ها را تماشا کند . 

از آنجا که هیچ کار دنیا کامل نیست این بوفالو هم یک عیب بزرگ دارد .  

اوایل عشق می کردم بروم داخل مغازه و خرید کنم ولی حالا وقتهایی که مهربان زنگ می زند و سفارش خرید گوشت و مرغ می دهد غصه ام می گیرد . 

پیرمرد قصابی که پشت دخل می ایستد پیرمرد قد کوتاهی است با سبیل و موهای جو گندمی 

قیافه اش را بخواهم برایتان تشبیه کنم تقریبا شبیه مرحوم حسین کسبیان است. 

قیافه اش می خورد که اهل دود و دم باشد و یک عادتی دارد که عینهو مگس مدام دستهایش را به هم می مالد . دقیقا مثل وقتهایی که آدم سردش می شود و دستها را برای گرم کردن به هم می مالیم . اسمش را گذاشته ام آقای بوفالو  

این آقای بوفالو انگار دورش کند است یعنی جانت را بالا می آورد تا دو کیلو گوشت بفروشد . 

آرام راه می رود آرام حرف می زند آرام گوشت خرد می کند آرام گوشت چرخ می کند آرام گوشت را توی ظرف و ترازو می گذارد آرام سلفون می کشد آرام پول ها را می شمرد یا کارت اعتباری را توی پوز می کشد و  اگر دو سه نفر دیگر زود تر از تو توی مغازه باشند وقتی همه این آرامش ها را جمع می زنی می شود نیم ساعت معطلی ... 

 

 

+ اگر کسی متوجه ارتباط این سه اپیزود با هم شد لطفا اعلام کند . من خیلی سعی کردم یک ارتباط منطقی و خوب پیدا کنم ولی موفق نشدم . 

 

 

 

semi world

سلام... 

صدای مرا از هتل سبز کارون دلیجان می شنوید .  

البته این دلیجان با این دلی جان فرق دارد ( آیکون من چقده بامزه ام )

با یک اینترنت نیم بند در خدمتتان هستیم . 

زود بگید سوغاتی چی می خواید چون داریم برمی گردیم ... 

 

  

 

عکس های سفر را در ادامه مطلب مشاهده بفرمایید . 

 

 

ادامه مطلب ...

 یک 

  * 

ظهر برگشتم خانه تا وسایلم را جمع و جور کنم  

یک شبکه خبری تلوزیونی انگلیسی زبان که من حتی شرمم می آید از آوردن نامش  

داشت کلیپ بادیگارد را نشان می داد . ربطش دادم به ولن*تاین ... 

به هر حال این ترانه یکی از عاشقانه ترین ترانه هاست  

اما بعد که تصاویر ضبط شده توسط هلی کوپتر و انبوه جمعیت و ماشین پلیس های آژیر کشان را نشان داد فهمیدم قضیه چیز دیگری است 

رفتیم و دیکشنری مان را آوردیم که ببینیم قضیه از چه قرار است  

خبر این بود ویتنی هیوستن درگذشت ...  

حالا اگر بگویم که متاثر شدم اهمیتی دارد ؟ 

ما که الحمدالله صنمی با ایشان نداشتیم  

اما خب ستاره ای بود برای خودش و صدایی بی بدیل داشت خدا بیامرز .

بادیگارد یکی از اولین فیلم های هالیوودی بود که در آن سالهای بی فیلمی و بدبختی های یواشکی اینور و آنور بردن فیلم های ویدیویی ٬ دیدم و شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم .  

مطابق اینجور مواقع داشتم سرچکی می کردم که ترانه اش را دانلود کنم یا خبری در مورد چگونگی ارتحالش پیدا کنم که رسیدم به این لینک  

انصافا خواندنی است و خنده دار  

مخصوصا قسمت آخرش...  

داشتم فکر می کردم اگر مرحومه مغفوره ویتنی بانو به جای کوین کاستنر این ترانه را برای احمد آقای ایراندوست می خواند احتمالا به جای اینکه ۴۰ میلیون نسخه از آلبومش بفروشد و بشود رکورد دار پرفروش ترین خواننده زن تاریخ  

ممکن بود ۱۲۰ میلیون نسخه بفروشد و رکورد مرحوم مایکل را هم بزند .  

 

دو 

**

با این وضع سرعت اینترنت که عکس هدر وبلاگ آدم هم جان می کند تا خودش را بنماید و برای آپ کردن یک پست زاقارت ٬دو ساعت باید هندل زد و چهار تا آیه الکرسی نذر کرد که پستت از توی باقالی ها سر در نیاورد و کلیه سرویس های ایمیل هم تشریف برده اند خواب زمستانی و آپلود و دانلود کردن عکس و صدا آرزوی محالی است ٬ انتظار که ندارید بنده رادیو برایتان پخش کنم یا بازی وبلاگی راه بیندازم ؟   

فعلا دور همی منچ و مارپله و دبرنا و تخته نرد بازی کنید چون این اینترنت جات هر رقمه که فکر  

می کنم برای دنیا و آخرت همه ما مفسده دارد . 

باشد که خدا ما را تا زنده ایم از این گرفتاری ها برهاند انشاء الله ...

  

سه

***

جا دارد از تیراژه عزیز به خاطر محبتش توی این یک هفته  تشکر کنم .  

تیراژه هم رفیق بامعرفتی است هم قلم خوبی دارد . 

برایش آرزوی شادی و سلامتی و موفقیت دارم  

هرکجا که هست ...  

  

چهار

**** 

عازم ماموریت هستم ... 

اگر اینترنت به راه باشد جزئیاتش را خواهم نوشت . 

عجالتا خوبی - بدی از ما دیدید حلال کنید و بچه های خوبی باشید و دست به کبریت نزنید ...