جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

خون بازی

باورم نمیشد این صحنه را به چشم خودم ببینم  

بعضی ها دوست دارند و اصلا ممکن است کیف هم بکنند از دیدنش 

بعضی ها حتی پول می دهند از این فیلمهای ترسناک و خون و خونریزی ببینند

ولی من که با دیدن یک گربه له شده کنار خیابان تا دو ساعت حالم خراب می شود چرا ؟ 

 

 

 

 

 

پیرمرد لباس مرتبی تنش بود 

داشت از عرض خیابان رد می شد  

یک ماشین با سرعت آمد و زد به پاهایش 

مثل توپ به هوا رفت با سر خورد به شیشه و از کنار ماشین افتاد زمین 

چند نفر برگشتند و نگاهش کردند 

 

در ماشین باز شد و یک پسر تنومند از آن پیاده شد 

یک رکابی سفید پوشیده بود و سیگاری گوشه لب داشت .  

یک پسر دیگر هم با همان سر و شکل از در کناری پیاده شد و آمدند بالای سر پیرمرد  

و پیکر نیمه جانش را زیر مشت و لگد گرفتند  

حالم داشت به هم میخورد از دیدن این همه وحشی گری 

دوست داشتم بروم جلو و هر دو را بکشم 

 

 یکی از پسرها پای پیرمرد بیچاره را گرفت و کشید  

سرش که  روی آسفالت خیابان کشیده می شد رد خونش را می شد روی زمین دنبال کرد 

دیگر طاقتم تمام شد و بلند شدم .  

 

  

گفت :اولش اینجوریه ها بعدش قشنگ میشه به خدا 

 

گفتم : نه خوابم میاد . میرم بخوابم...

 

 

می سازد و باز بر زمین می زندش ...

زندگی حدیث رفتن و آمدن آدمهاست  

اگر با رفتنشان بنشینیم و غصه بخوریم الکی 

و با آمدنشان شاد شویم  بیخودکی  

فایده ندارد که ... دارد ؟

باید از این رفتن و آمدن آدمهای زندگیمان چیز یاد بگیریم 

یاد بگیریم که خودمان هم به هیچ بندیم و به چیز پیوند

یاد بگیریم وقتی یک نفر می رود عزیز ترین چیزهایش هم با خود نمی برد 

گرانترین چیزهایش را هم همینطور 

خودش می ماند و یک تکه لباس سفید که جیب هم ندارد  

می رود یک جایی که هیچ اپراتوری آنتن نمی دهد لامصب 

یعنی خودت هستی و خوبی ها و بدی هایت  

و دیگرانی که مانده اند تو را فقط با خاطرات خوب و بدی که برایشان ساخته ای قضاوت می کنند

 

باید باور کنیم که دنیا چیز خنده دار و مزخرف و فانی است 

فانی هم هست ها ولی من منظورم fun  بود 

یعنی همینطوری محض خنده و مسخره بازی خوب است 

مثل دیدن یک فیلم توی عصر جمعه می ماند 

نباید خیلی خودت را درگیرش کنی  

باید همان دوساعتی که توی سالن نشسته ای با آن حال کنی  

و چس فیل بخوری و بخندی و گریه کنی و تمام ...  

 

شیرزاد عزیز رفت 

اگر توی این وبلاگ از او می نویسم نه اینکه بخواهم داغی را تازه کنم 

نه اینکه بخواهم مرده ای را از کفن بیرون بکشم و بپرستم

نه به خدا 

 

شیرزاد قلم خوبی داشت و از آن مهمتر مرد بزرگی بود  

اینکار یکجور هایی خودم را آرام می کند و حس خوبی به من می دهد  

مثل رفتن به بهشت زهرا که دل آشوبم را آرام می کند . 

مریم می گوید :  

شیرزاد همیشه می گفت چرا بچه ها اینهمه برای کیامهر کامنت می گذارند ولی برای من نه !!! 

یعنی این حرف مریم همیشه توی گوشم هست 

اگر هر از چند گاهی پستی از شیرزاد توی جوگیریات دیدید 

قرار نیست بزنیم توی سرمان و عزاداری کنیم 

قرار است نوشته های مردی را بخوانیم که خوب می نوشت اما نوشته هایش خوب خوانده نشد

همین  

من مطمئنم کامنتهایی که برای پست های شیرزاد عزیز می گذارید 

روحش را شاد می کند  

من همین الان دارم لبخندش را حس می کنم  

حتی صدای خنده هایش توی  گوشم هست

 

امروز عصر می روم سر خاک شیرزاد  

به جای همه شما سلام می رسانم دوستان گلم ... 

 

زندگی حدیث رفتن و آمدن آدمهاست ...

 

این آرتا دخت است نوه خانم زائر 

فرشته نازی که تازه آمده به میهمانی آدمها  : 

 

 

 

 

  

و امروز هم روز تولد پرچونه عزیز است .  

تولدت مبارک مهسا

 

 

  پی عنوان نوشت : 

 

جامیست که عقل آفرین می زندش 

                   صد بوسه زمهر بر جبین می زندش 

بین کوزه گر  دهر چنین جام   لطیف  

                    می سازد و  باز بر زمین  می زندش  

 

                                                             خیام

 

گذشته ...

یاد گذشته ها گاهی اذیت میکنه آدمو .

به رفتارت ، کم لطفیت با آدمهایی که خیلی هم دوستشون داشتی ، به حرکات نابجات ، حرفهای بی منطقت ، توقعات بیجات ، محبتهایی که میتونستی بکنی و نکردی  ، یه افسوس بجا میگذاره برات . یه افسوس عمیق . اندوه عظیم فرصتهای از دست رفته ...

محبتی که تو دلت بود و تو وقتش ابراز نکردی ... 

 -  

 

 

عکس از کورش تمدن - چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۹۰ - قطعه ۷۴ بهشت

ادامه مطلب ...

خیلی خوشحالم رفیق

حالا که دارم فکر می کنم انگار یکسال از آن مسافرت یکروزه عید می گذرد  

طرفهای ظهر توی اتوبان قم ٬ بعد از فرودگاه امام  

با مهربان وایساده بودیم منتظر ٬ کنار ماشین آتش نشانی   

یکهو تاکسی سبز رنگ شهریار از دورها خرامان خرامان پیدایش شد ... 

 

 

ادامه مطلب ...

بگذریم ...

بنده خدا پیرزن دلش خیلی گرفته بود به نظرم

خب دل است دیگر 

خدا دل آدمی را برای گرفتن آفریده اصلا 

شاید هم خسته بود و نای راه رفتن نداشت

نشست روی جدول های سیمانی روبروی نانوایی 

دست کرد توی کیسه سبز رنگش که بزرگ رویش نوشته شده بود ... 

- 

 

 

ادامه مطلب ...

یک دو سه

 یک

عمه زری اینجا نوشته است : 

ده روز می گذرد از وقتی که عزمم را جزم کردم برای ارسال مجموعه داستانی ام به دوستانم تا به خودم و خیلی از نامرئی ها نشان بدهم که دیگر دهه شصت نیست که ادبیات خلاصه بشود توی یکی دو تا مجله. تا به خودم و خیلی از نامرئی ها نشان بدهم که ترجیح می دهم به جای ایستادن و انتظار کشیدن برای راه رفتن روی تارهای عنکبوتی ادبیات ، پرواز کنم ، بالا و پایین بپرم و داستانهایم را بلند بلند برای مردم بخوانم حتی اگر شده. حالا وقتش رسیده از دوستانم کمک بخواهم برای ادامه این کار. اینکه این روش را برای معرفی مجموعه داستانی ام به کار گرفتم برمی گردد به اینکه من مستقل هستم ، توی موسسه انتشاراتی یا روزنامه یا هیچ جای دیگر پارتی ندارم که برای کتابم رونمایی بگیرد . ضمن اینکه به این برنامه ها هم نیازی نیست واقعا. مخاطبان واقعی من آنهایی هستند که در رونمایی ها و مراسم ها و جنگولک بازی ها و پارتی بازی ها حضور ندارند. آنها را باید پیدا کنم و همه تلاشم را به کار می گیرم برای این کار. باید هم بنویسیم و هم برای معرفی کارمان انرژی بگذاریم. انگار خودمان شده ایم انتشارات خودسر.   

 

مجموعه داستان های عمه زری را تحت عنوان تئوری گورستان می توانید از اینجا دانلود کنید . دوستان و رفقا و تاواریشهای گرامی هم می توانند با دادن لینک  به این کتاب کمک کنند تا کتاب عمه زری بیشتر دیده و خوانده شود .  

 

 

 

 

دو 

نی نی کوچولویی که خانوم زائر مدتها منتظر بدنیا اومدنش بودند دیروز متولد شد . 

دیروز که خانوم زائر زنگ زدند می شد خوشحالی و وجد را از تک تک کلماتشان احساس کرد . 

تولد این نوزاد اردیبهشتی را توی اینروزهایی که خبر خوب کیمیا شده به فال نیک می گیریم و از صمیم قلب به خانوم زائر و خانواده ایشون تبریک میگم . 

امیدوارم ورود این خانوم کوچولو پر باشه از خیر و خوشی و برکت  

 

 

 

سه

تولدت مبارک گل گیسو  

 

خواب نما ...

ایران خانوم سلام نماز صبحش  را که داد خم شد توی سجاده و لپهایش را چند بار چپ و راست چسباند به مهر که از اشکهایش خیس شده بود . 

تسبیح شاه مقصود را چند دور چرخاند و تسبیحات اربعه گفت  

بعد سجاده را جمع کرد و رفت جلوی آینه و به خودش لبخند زد   

رو کرد به عکس حاج آقا مرتضی و طوری که انگار زنده باشد گفت : 

حاج آقا ! بعد پونزده سال یهویی این چه وضع توی خواب اومدن بود ؟ ها ؟ 

نمیگی آدم سنگکوب میکنه مرد مومن ؟ 

و دوباره از یادآوری خوابی که دیده بود تنش لرزید ... 

 

ادامه مطلب ...

آخرین پست ...

این داستانک گل گیسو رو خیلی دوست داشتم .  

گل گیسو ازت ممنونم که خبرم کردی آپ جدیدت رو بخونم .  

تو این روزهای خاکستری ، گاهی همچین تکون هایی لازمه . که مثه درختی که تکونش میدن ، برگهای خشک . شاخه های خشکیده ، گردو غبار از سر و روی دل آدم بریزه .  

فعلن :  

زیاده عرضی نیست ...  

فعلآ خدانگهدار  

 

 

 

این آخرین پست شیرزاد بود . 

و دیگر هیچ کامنتی را تایید نکرد ...

 

 

 

 

سلام شیرزاد

برای روح بزرگ شیرزاد طلعتی فاتحه ای قرائت کنید  

و حرفهای دوستانش را در ادامه مطلب بشنوید ... 

- 

 

  

ادامه مطلب ...

تو که نباشی ...

تقدیم به روح پر کشیده شیرزاد عزیز.... از زبان مریم اش و دوستانش و سپهر


تو که نباشی
هرچه که هست
رنگ نبودنت را به خود می گیرد....
نبودن هایت به سنگینی غروب ماننده اند
به بغض های فرو خورده ایی که نه تاب ماندن در گلو دارند و نه روی ترکیدن.....
نبودن هایت چرخ دنده های زمان را اکسیده میکند و ثانیه ها سفت وسخت می چرخند، و با همهء نبودن هایت، من چقدر زود پیر می شوم....
تو که نباشی
هرچه که هست احساس را بر نمی انگیزد و خزان می آید و بر بودنم چنبره می افکند و احساس وقتیکه رنگ می بازد و به زردی می گراید، روح را می پژمرد و من میشوم همین روح چروکیده ایی که می بینی.....
برای همهء نبودن هایت مینویسم
تا بدانی این خط های شکسته را یک روح شکسته نگاشته....
تا بدانی که تنها گل ها نیستند که می پژمرند.....
تا بدانی که روح هم تشنهء باران می شود....
دلتنگ بهار ...
بی تاب پرستو....
بیزار خزان.....
مگر نمی دانستی که روح خویشاوند گلهاست.....
تا بدانی همهء نبودن هایت، روحم را آرام، آرام تبخیر میکند و مرا از بودن تهی.....
تا بدانی بودنم بخاطر نبودن هایت چقدر ذره به ذره ترک بر میدارد و به ناگاه فرو می پاشد.....
تو که نباشی
هرچه که هست
رنگ نبودنت را به خود می گیرد
حتی بودنم........   
 

 

 ( حرف های تنهایی... سایه روشن )  

 

 

پی نوشت : 

بازی شیرزاد امشب ساعت ۱۰:۱۰ به وقت بهشت رونمایی می شود ...